بسم الله الرحمن الرحیم
دوره سیر اندیشه بشری سال 1400 شماره چهار
* اصل خلقت بر پایه لذت است ولی بحث این جاست که اولا نوع لذت را تشخیص دهیم ودر لذت گیر نکنیم.
لذت، مانند ایمان مراتب دارد.
مثلا لذت بردن علما مراتب خاص خودش را دارد.
همان طور که ایمان ۱۰ مرتبه دارد لذت هم مراتب دارد.
مثلا علی علیه السلام از خواندن هزار رکعت نماز لذت می برد، ولی در عین حال از خوردن هم لذت می برد، از ازدواج هم لذت می برد.
یونانی ها به سرنوشت کاملا اعتقاد داشتند و معتقد بودند هر اتفاقی که می افتد از پیش تعیین شده است.
یعنی قرار بود این اتفاق بیفتد.
(امروزه شخصی که طلاق می گیرد، می گوید این سرنوشت وتقدیر من است در صورتی که این برداشت اشتباه از سرنوشت است.
واقعیت این است که معیار درستی از انتخاب نداشته،مشورت نکرده،عجله کرده،مشاوره نگرفته است.
پس ربطی به سرنوشت ندارد و شخص با گفتن این حرف ها می خواهد خودش را آرام کند و بار مسئولیتش را کم کند.)
معبد دلفی جایی بود که یونانی ها به آنجا می رفتند و سئوالاتشان را می پرسیدند و چون معتقد بودند این معبد متعلق به آپولون(یکی از خدایان معبد)است؛ پس همه ی چیزها حتی آینده در این معبد مشخص می شود و در این معبد روی آینده می شد تاثیر گذاشت.
البته این درست نیست و تنها چیزی که روی آینده اثر دارد:
* اراده شخص
* تلاش
* توکل به خداست
البته در امامزاده ها شخص می رود نماز می خواند،دعا می خواند در و درواقع این مکان ها یک سکوی پرتاپ هستند برای تقویت ارده و تلاش و توکل شخص (دعا).
آنها شما را هل می دهند که شما کار کنید کسی به جای تو کار نمی کند.
بوعلی سینا هر وقت در مسئله ای به مشکلی برخورد می کرد دو رکعت نماز می خواند.
این آدم آنقدر میزان یقینش به نماز زیاد است که وقتی نماز می خواند آرامش به دست آورد و میزان تمرکزش را به عالی ترین حد ممکن می رساند.
و هرچه غیر آن مسئله از ذهنش پاک می شود.
و این تمرکز مسئله را حل می کند؛ نه اینکه خدا حل می کند.
این خاصیت نماز است که برایش تمرکز می آورد.
دعای والدین قویترین کاتالیزور هاست که با کمترین تلاش بیشترین نتیجه را می دهد چه در این دنیا چه در آخرت.
البته این معبدها ممکن بود اثری هم داشته باشد.
که آن اثر ذهنی خودشان بود که بعد منتقل می شد به آپولون.
علم تاریخ نگاری برای خیلی وقت پیش است. ما برای ایران تاریخ مدون ۷۰۰۰ ساله داریم.
چیزهایی که ما درباره اش صحبت می کنیم برای ۲۵۰۰ سال پیش است.
* تاریخ نگاری ربطی به علم تاریخ ندارد.
علم تاریخ باعث شد که نوع نگاره ها در بشر تغییر کند و کم کم نقش خدایان کنار برود.
کم کم علمی با عنوان علم تاریخ به وجود آمد که در آن وقایع و علت اتفاق ها بررسی و نوشته میشد.
و کمکم نقش خدایان کنار رفت.
اولین مورخ به شکل رسمی هردود است؛ که در سالهای 484الی 424 قبل از میلاد بود.
و توسدید در سالهای 460 تا 400 قبل از میلاد تاریخ را به شکل علمی شروع به نوشتن کردند.
بیماری ها زیر نظر خدایان بود،سرما خوردگی،آنفولانزا تحت تاثیر نحوست ستارگان بود.
این جا بود که کم کم علم طب آشکار شد و به جای وصل کردن بیماریها به نیروهای ماورای طبیعت؛ روی بیماری ها و سرایت آن ها توجه شد.
به جای این که بگویند کارخدایان است یا اینکه بگویند خدایان این کار را انجام دادند یا ستارگان این بلا را سرما آوردند به این فکر کردند که چطوری این بیماری ها شیوع پیدا کرده است.
اولین پزشک بقراط حکیم بود در سال 460 قبل از میلاد میزیست.
او میگفت بهترین راه مبارزه با بیماری ها ایجاد تعادل در زندگی است.
تعادل از واژه عدل است.
امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود :
عدل یعنی قرار دادن هر چیزی در جای درست خودش است .
خداوند در قرآن فرمود:
تمام این آسمان ها و زمین با عدل به وجود آمدند ودرجای خودشان قرارگرفتند.
* یعنی در آفرینش آن همه چیز مراعات شده. یعنی میزان و مقدارشان دقیق است.
و می بینید که هر کجا بشردر ساختمان طبیعت دستکاری کرد،خراب شد و از حالت عدل خارج شد.
وگرنه هرچه را که خداوند آفرید در بهترین میزان خودش آفریده شده است
بشر با تولید غذاها،پسماندها،و غذاهایی که به سگ ها داد؛ دیگر سگ ها گربه نگرفتند وقتی گربه نگرفتند وقتی گربه ها تعدادشان زیاد شد به جای اینکه به خودشان سختی بدهند به موش ها حمله کنند و دو ساعت دنبال موش کنند و آن را بگیرند؛ در مرغدانی جوجه ها و مرغ ها را گرفتند و خوردند.
* ما هرچیزی را که آفریدیم به اندازه (یعنی عدل) آفریدیم.
یعنی همه چیز آن طور که باید باشد است.
نه یک ذره کمتر و نه یک ذره بیشتر.
مثلا دستکاری درصورت، که متاسفانه کشور ما
در جراحی های پلاستیک در رده اول تا سوم دنیاست.
و این یعنی آدمها از ظاهرشون راضی نیستند و این خیلی بد است.
خداوند فرمود:
هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ
* يُصَوِّرُكُمْ: از نقاشی،شکل سازی کردن، نگاره گری کردن است.
او همان خدایی است که شما را در رحم های مادرتان آن گونه که خواست تصویر کرد.
آن وقت بشر باید بگوید که به چه جور دربیاید؟
امروزه حتی پزشکان درجه یک قلب و عروق گرایش خود را تغییر دادند و رفتند به سمت حراجی پلاستیک چون پول زیادی در آن است.
اشخاص، به علت کمبود اعتماد به نفس، از خودشان راضی نیستند.
یعنی ظاهرش راضی نیست و این یعنی فکر میکند از خدا بهتر بلد است و صورتش را تغییر می دهد.
و با این کار ایجاد یا تداوم یک بدعت و فرهنگ غلط در جامعه دامن می زند.
دقیقا همانطور که فلان میلیاردر حق ندارد برای فرزندش در فلان هتل فلان جشن عروسی را بگیرد، چون باعث چشم و هم چشمی در افراد می شود و یکی از عدم ازدواج جوان های امروز است.
یک عده از آدم های نفهم آمدند سطح توقع جامعه را تغییر دادند و نمی توان به جوان گفت من درآمدم این قدر است ونمی توانم فلان جشن را برایت بگیرم.
و والدین باید فشار مالی زیادی متحمل شوند.
اسلام این دیدگاه را قبول ندارد که میگوید من چون پول دارم هرجور که بخواهم استفاده می کنم.
در واقع آزادی و لذت باید در حیطه محدوده باشد نه لذت صرف و تام.
زیرا تو تنها نیستی و کارهایی که انجام می دهی روی جامعه اثر دارد.
بقراط شاگردانش را مجبور می کرد تا برای آداب حرفه ای پزشکی سوگند یاد کنند و این سوگند نامه هنوز هم وجود دارد.
و امروزه هر که می خواهد پزشک شود به آن سوگند نامه باید سوگند یاد کند.
حدود ۴۵۰ سال قبل از میلاد آتن
مرکز فرهنگی یونان شد.
بعد از چندی گروهی از معلمان و فیلسوفان دوره گرد به آتن آمدند و اسم خودشان را صوفیست گذاشتند.
_ سفسطه کردن از همین صوفیست ها گرفته شده.
_ صوفیست یعنی صاحب معرفت و حکمت.
_ یعنی کسی که حکمت می آموزد.
_ آن ها در آتن از طریق آموزش مردم امرار معاش می کردند.
یعنی به مردم یک چیزهایی یاد می دادند و پول می گرفتند.
صوفیست ها می گفتند: چیزی به نام اساطیر وجود ندارد که بخواهد کاری انجام دهد
(به خدایان اساطیر می گفتند)از طرفی می گفتند انسان عقل دارد
و آدم نمی تواند از عقلش استفاده کند و به جایی برسد و چیزی را ایجاد کند.
فلسفه شکاکیت، یعنی به همه چیز شک کنید.
به نظر این افراد فقط حضور ما مهم است و باید مورد توجه واقع شود.
معیار، توجه من است و تا زمانی که من به چیزی توجه کردم و نگاه کردم وجود دارد و در غیر این صورت وجود ندارد و نیست.
یکی از همین صوفیست ها به نام پروتاگوراس سالهای ۴۸۷ تا۴۲۰ ق.م گفت
انسان مقیاس همه چیز است و فرهنگ هر نقطه از دنیا را متفاوت می دیدند.
لذا فرهنگ برای این آدم ها خیلی مهم بود و می گفتند:
برای اینکه روی آدم های هر منطقه تسلط پیدا کنی، اول باید به فرهنگ آن منطقه مسلط شوی.
از این گونه تعلیم ها انگلیس خیلی استفاده کرد و آدم هایی را فرستاد که روی دین ما اثر بگذارند.
روی مردم اثر بگذارد در واقع اول به فرهنگ توجه کرد و دید برای مردم آخوندوملا خیلی مهم است و برای مردم یک اسطوره بودند و قابل احترام بودند.
و می گفتند اگر نتوانستیم از طریق شاه وارد بشویم و گول بزنیم از طریق ملا و فتوا وارد شویم.
چون مردم حرف ملا را گوش می کنند.
ویک عده از افراد را فرستادند در حوزه علمیه که درس بخوانند و آنها نفرات ممتاز حوزه شدند.
چنان به زبان عربی مسلط شدند که کسی که استاد آنجا بود و درس می داد این قدر مسلط نبود.
مدرس : استادآقای داوود آموسنی
daneshofahm@
مکانی برای مطالعه و اندیشه