دوره سیر اندیشه بشری سال۱۴۰۰{ جلسه پنجم }

بسم الله الرحمن الرحیم 


دوره سیر اندیشه بشری سال 1400 شماره پنجم 

ارسطو بر خلاف نظر استادش معتقد بود که چیزی به نام عالم مُثُل وجود ندارد.

او مُثُل را رد کرد و گفت: ای استاد شما که می فرمائید مُثُل، این نشان دهنده یک چیز قبلی در انسان است.
در صورتی که وقتی شما می گوئید اسب در مُثُل وجود دارد این اشتباه است، در صورتی درست است که تاحالا کسی اسب را ندیده باشد
و خصوصیاتش را نشنیده باشد و با دیدن این حیوان هیچ عکس العملی نشان نخواهد داد و تعجب می کند.


 



به نظر ارسطو هرچیزی یک صورتی دارد که از یک ماده ایجاد شده ماده ها تنها به استعداد هایی که در آن هاگذاشته شده تبدیل می شوند
مثلا از تخم مرغ هیچ وقت غاز بیرون نمی آید.
چون
ماده تخم مرغ استعداد غاز شدن را ندارد.
 به نظر ارسطو هر پدیده ای که ما می بینیم یک
علت غایی دارد.
مثلا باران به یک علت خاصی می بارد.


  یعنی هیچ چیزی در عالم بدون برنامه نیست و همیشه  یک علت نهایی برای چیزی است.  

پس وقتی باران می بارد علت نهایی آن رشد گیاهان است . 
ارسطو کار دیگری هم انجام داد و اولین کسی بود که طبقه بندی را ایجاد کرد و سعی کرد هر چیز را در طبقه خودش جا بدهد.
وما هنوز هم نظام طبقه بندی داریم و یادگار ارسطو است . 
ارسطو بسیار منظم بود و دقیقا بر اساس همین نظم بود که
علمی به نام علم منطق را وضع کرد. 
منطق یعنی نظام سخن، نظم افکار، تا فکر آدمیان را از پراکندگی در آورد. 



 ■ خلقت : در لغت به معنی اندازه و تقدیر است. 

یعنی چیزی را به اندازه درست کردن و این کار برای انسان ها هم اتفاق می افتد.
و در طول اراده خداوند قرار دارد.
یعنی اگر انسان ها بخواهند چیزی درست کنند اول ابعادش را در نظر میگیرند،کارایی آن را درنظر می گیرند و بررسی می کنند
و بعد این ها را کنار هم‌ می گذارند و آن چیزی را که طراحی کرده بودند را درست می کنند.
و خیلی وقت ها آن چیز مورد نظر در نمی آید.

ولی برای خداوند اینطور نیست.

 

  ارسطو می گفت جهان ازلی است. 

یعنی از اول بوده.
چون نمی توانستند ابتدای خاصی برایش در نظر بگیرند . 

از نظر افلاطون جهان یک ماده بهم ریخته بود و یک ماده ازلی وغیر مخلوقی وجود داشت
که خداوند بر اساس الگوهای از قبل معلوم شده به آن ماده ازلی نظم داد.
و این الگوهای از قبل معلوم شده را بهش
مُثُل افلاطون می گویند.
یعنی هم ماده از قبل وجود داشته و هم مثال و صورت.
مثل یک خیاط که یک پارچه ای که از قبل موجود است را می گیرد و الگویی که از قبل بوده، پارچه را براساس الگو برش می زند می دوزد. 
افلاطون می گفت کار خدا همین طور است.

ولی
ارسطوگفت اگر کار خدا این طور باشد اشکال دارد و می گوئیم کار خدا متغیر است.
بنابراین باید بگوئیم خدا نظم بخش و ایجاد حرکت را از طریق معشوق بودن انجام می دهد.
یعنی باید بگوئیم خدا کاری انجام نمی دهد بلکه هر موجودی در مرتبه عشق به موجود بعدش است و این تا کمال مطلق که خداوند باشد ادامه دارد.
در مجموع به این نتیجه می رسیم که جهان ازلی نیست یعنی

کان الله و لم یکن معه شیء 》 
  یعنی خدا بود و هیچ چیزی همراه اونبود و اینکه جهان ازلی است بی معناست.  

ودر جایی دیگر فرمود:

  إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ  

 شأن او این است که چون پدید آمدن چیزی را اراده کند، فقط به آن می گوید: 
 باش، پس بی درنگ موجود می شود. 
  (آیه ۸۲ سوره یس) 


یعنی نه حرف ارسطو درست است نه حرف افلاطون.
جهان ازلی نیست و بسته به اراده خداوند است یعنی خداوند اراده می کند و آن چه را که اراده می کند موجود می شود.
با همان کیفیتی که باید موجود بشود. نه اینکه قبلا وجود داشته و بعد بهش نظم داده می شود. 

چیزی که افلاطون می گفت قابل
اثبات عقلی نبود، اما ارسطو به دنبال چیزی رفت که بتواند به آن استناد کند و نشان بدهد. 
ارسطو برخلاف نظر استادش به عالم مُثُل معتقد نبود و می گفت وجود ندارد.
او می گفت اگر کسی از قبل چیزی به نام اسب را ندیده باشد امکان ندارد که بداند اسب چیست ؟ 

ولی افلاطون معتقد بود که ما همه این ها را می شناسیم و این ها سایه آن اصلی هایی هستند که در عالم مُثُل است و وجود دارد. 


 * ما از عالم ذر معرفت الهی پیدا کردیم نه شناخت اسب. عالم ذر عالم محسوسات نیست بلکه عالم معقولات است . 

 عرفان تجویزی نیست و نمی توان آن را تجویز کرد. 

یعنی شخص باید عرفان را تجربه کند و خودش بفهمد که چه چیزی است؟
برای هر کسی هم نسبت به دیگری متفاوت است.
مثلا دعا یک عرفان است اما می گویند اینطوری دعا کن،به این شکل دعا کن و بخوان. 

آن حالی که کمیل از خواندن دعای کمیلی که علی ع یادش داد پیدا می کند نباید به دیگران تجویز شود.


این دریافت ها و برداشت ها (عرفان)شخص است و نمی توانیم تعمیم بدهیم به دیگران ولی استدلال اینطور نیست.
چون پایه استدلال عقلی همه انسان ها شبیه به هم است.
به همین خاطر در
فلسفه اسلامی چیزی به نام برهان حرکت داریم.
همین را در نجوم و فلسفه غرب هم داریم .چون بر پایه استدلال های عقلی است. 

  در عرفان، علمای اخلاق گفته‌اند که قدم بدون استاد برندارید و گرنه گمراه می شوید. 

   یعنی مسیری را که استاد رفته تشخیص می دهد که برای دیگران چه نسخه ای بپیچید.  

  و بدون استاد شخص کم می آورد و خسته می شود.  

  و نسخه هر شخص با دیگری فرق می کند. 
 

 *ما داریم سیراندیشه بشریت را توضیح می دهیم در مقام نقد،یا رد، یا ارزش گذاری نیستیم. 
   یعنی ما الان نمی گوئیم ارسطو درست می گوید یا افلاطون. 
   و یک مبحث سنگینی است. 
   درباره مُثُل افلاطون صدها کتاب،مقالات نوشته شده است.  


بشر در سیر تفکرش به این جا رسید که عالم مُثُل را مطرح می کند و به این جا رسید که مُثُل به آن صورت معنا قابل دفاع نیست.
و شاگرد افلاطون یعنی ارسطو گفت :
وقتی اسبی را ندیده باشد زمانی که اسبی را می بیند برایش مفهومی ندارد.
مِثل کسی که در بیابان به دنیا آمده باشد و در آن جا رشد کرده باشد.
و وقتی که به او می گوئید کوهستان، نمی داند کوهستان چیست ؟
و تصوری از کوهستان ندارد مگر این که دیده باشد. 

 نظر ارسطو این چنین بود ولی نه اینکه علم ماوراء را منکر شده باشد. 
در واقع ارسطو کتابی دارد به نام ما بعد الطبیعه یعنی متافیزیک فراماده.


به نظر ارسطو هر چیزی صورتی دارد که از یک ماده ای تشکیل شده است.

ماده ها وقتی به آن استعدادی که در آن ها گذاشته شده است، تبدیل می شوند، مشخص است که هیچ وقت از یک تخم مرغ غاز بیرون نمی آید. 

ارسطو از دو چیز حرف زد :
 
01 ماده                                       
۰۲ صورت   
ماده قوه است و صورت فعل است.

مثال :
ماده چوب است میز صورت است. چوب استعداد تبدیل شدن به میز را دارد.
ما درباره ماده و دنیای ماده صحبت می کنیم‌.
در دنیای مجردات چنین چیزی امکان پذیر نیست.
مثلا در بهشت از درخت پرتقالی که آن جاست اگر هوس کنیم، از همان درخت می چینیم و این کاملا برای دنیای مجردات عقلانی است.
در دنیای مجردات مواد خاصیت تبدیل شدن به هرچیزی را دارد.
ولی در عالم ماده این طور نیست.

از تخم مرغ غاز بیرون نمی آید و هر قوه ای استعداد یک فعل خاص را دارد که در درون آن نهاده شده است. 
به نظرارسطو هر پدیده ای یک علت غایی دارد

  * غایی:یعنی نهایی،مقصد 
چرا باران می آید؟ 
به دلیل این که گیاهان رشد کنند.
پس علت غایی باران زنده کردن طبیعت و رشد گیاهان است. 


ارسطو طبقه بندی ایجاد کرد.
یعنی نظام طبقه بندی از ارسطو بسیار منظم بود.
بر اساس همین نظمش بود که
علمی به نام منطق را پایه ریزی کرد. 
علم منطق برپایه علم ریاضیات گذاشته شده است. 
حکمای روم، یونان، مسلمانان معتقد بودند که انسان برای نظم بخشی به افکار خودش لازم دارد که ریاضیات بخواند و علم منطق بیاموزد.

   چرا الان گرایش به علم ریاضی کم شده؟  
  زیرا آن زمان علم را می آموختند به خاطر اینکه علم بدانند نه اینکه علم را یاد بگیرند که به کلاس بالاتر برود، یا سرکار برود.  

 

 

  مدرس :  استادآقای داوود آموسنی 
                  daneshofahm@
                   مکانی برای مطالعه و اندیشه 

یادداشت سردبیر

@daneshofahm

ما را دنبال کنید