دوره سیر اندیشه بشری سال۱۴۰۰ { جلسه دوم}

     بسم الله الرحمن الرحیم 

دوره سیر اندیشه بشری سال 1400 شماره دو

از حس اسطوره دوستی انسانها سوء استفاده های زیادی شده.
آرنولد، بتمن ،سوپرمن. تمام شخصیت‌هایی که در بازی‌های لگو به خورد بچه‌ها داده می‌شود.
شگفت‌انگیز‌ها و قهرمانان بر همین اساس ساخته شده و به خورد بچه‌ها داده می‌شود. چون آدم‌ها از این‌چیزها لذت می‌برند . 

کم کم مخالفت‌ها بلند شد.


 




اولین نفر کسوفانس بود که در سال 570 قبل از میلاد گفت : انسان خدایان را با الگو گرفتن از خودش آفریده است.
یعنی وقتی خود انسان هیجانی به نام خشم و غضب دارد، به خدایی معتقد می‌شود به نام خدای عصبانی.

اگر خودش مهر و عاطفه داشت؛ به خدایی معتقد می‌شد به نام خدای مهر و عاطفه.
وقتی خودش عشق دارد؛ به خدایی معتقد می شد به نام الهه‌ی ونوس یا خدای عشق. یعنی تمام تمایلات وخواسته ها و ویژگی‌های خودش را خدا کرده و این حرف کسنوفانس بود. 

به عبارتی هر انسانی خدایش را براساس آمال و آرزو و اندیشه‌هایش می سازد.
در یک جایی ممکن است خدا بال داشته باشد، در یک جایی ممکن است چکش داشته باشد، درجایی هم ممکن است موی بلند داشته باشد. 

پس اندیشه  بشری 600 سال قبل از میلاد مسیح باعنوان اعتقاد به خدایان متعدد کلید خورد.
تارسید به 570 سال قبل از میلاد که یک نفر به نام کسنوفانس پیدا شد و گفت این خدایان که شما می گوئید براساس بافته‌های ذهن بشر است.
بر اساس آن نیازهایی که دارید خدا می سازید. 

_ یک عده از افراد آمدند تمام فکرشان را گذاشتند روی طبیعت و حرف زدند .
طبیعت گراها گفتند: این عالم چطور درست شده؟
*  با چه درست شده؟
ما چطوری خلق شدیم؟
* برای چه خلق شدیم؟
چه‌کار باید بکنیم؟
روی این مسائل فکر کردند و باتوجه به گرایش خودشان پاسخ گفتند. 

طبیعت‌گراها نسل اول فلاسفه بودند و چون گرایش شدیدی به طبیعت داشتند به این نام خوانده می‌شدند.
مثلا می‌گفتند: چون ماهی در آب است؛ پس از خود آب بوجود آمده است.

(تا قبل از این آدم‌ها اندیشه نمی‌کردند و می‌گفتند همه این‌ها برای خدایان است. و ما باید تسلیم باشیم و اگر حرفی زده می‌شد مشکل پیش می آمد ) 

چطور آب تبدیل به ماهی شده است؟
*  یا اینکه چطور خاک تبدیل به درخت شده؟

آنها معتقد بودند که یک ماده اولیه‌ای باید وجود داشته باشد.
یعنی باید چیزی باشد که این‌ها از آن چیز (ماده اولیه) به وجود آمده باشند.
20 سال بعد از اولین حرف‌هایی که زده شد (اولین حرف 600سال قبل از میلاد مسیح) یعنی 580سال  قبل از میلاد مسیح، 
تالس اولین فیلسوفی بود که بیشتر وقت هاهم در سفر بود.
و او معتقد بود که: در این جهان که آب ماده اولیه همه چیز است برای رشد هرچیزی یک نیرو محرکه نامرئی وجود دارد.

نفر بعدی آناکسیماندروس بود. ایشان معتقد بود این جهان که ما درآن هستیم، یکی از جهان‌های بی شماری است و این جهان‌های بی شمار؛ از ماده‌ی جاویدان پدید آمدند.
<<چقدر به فرضیه‌ی خدا نزدیک است. خدای یگانه، خدای همیشگی، حی و قیوم. >>

از سال 2022  یکی از فرضیات مهمی که درحال کارکردن روی آن هستند، تحت عنوان جهان‌های موازی است.
این‌ها معتقدند که ما یک دنیا نداریم ما هزاران دنیا،جهان و عالم داریم که بصورت موازی دارند پیش می روند. و امکانش خیلی زیاد است که ما در تمام این جهان‌ها باشیم .
مثلا: دراین جهان شخصی است که درس خوانده است در جهان بعدی پزشک است،درجهان دیگر حسابدار و...
روایت داریم که امام صادق علیه السلام نشسته بود، یک نفر آمد

حضرت به او فرمود : چه می‌گویی درباره‌ی شخصی که اکنون و همین جا 000/40 عالم را طی کرده است؟(ذکر منبع) و این روایت چقدر شبیه فرضیه جهان موازی است.
و ما چه می‌دانیم که 000/40 عالم چیست؟
و چیزی که امروز روی آن تمرکز دارند اصلش براین است که اگر کسی بنشیند و بدون قصد فکر کند خداوند آن را گسترش می‌دهد.
البته اگر در آن فکرش نیت خاصی نباشد(مثلا برای دنیا نباشد برای مشهور شدن نباشد). 

از علمای ما درباره دانشمندان بزرگی پرسیدند که شاید اصلا خدا را قبول نداشته باشند، ولی برای بشریت خدمت بزرگی کردند؛ اینها وضعیتشان چه می شود؟
علما فرمودند : هیچ خدمتی برای بشر پیش  خدا گم نمی‌شود اما بستگی به نیت شخص دارد. 

اگر این کار را برای به به و چه چه مردم انجام دادند؛ در همین دنیا مورد تشویق قرار گرفتند و جایزه نوبل هم بهشان دادند. آن طرف دیگر طلبی ندارند .
ولی اگر واقعا قصدشان از انجام این کار خدمت به جامعه بشری بوده حتما اجرشان نزد خدا محفوظ است و ربطی به دینشان ندارد.

آناکسیمانروس به ماده مشخصی بعنوان ماده جاویدان اشاره نکرد. چون دیگر فکرش جواب نمی داد.
می‌گفت: هرچیزی که وجود دارد از بین می‌رود.
بنابراین، این زنجیره فانی‌ها باید به یک جاوید برسند. چیزی که آناکسیماندوس گفت : ما امروز تحت برهان علیت ازش حرف می‌زنیم و می‌گوئیم: A علت B, B،علتC، Cعلت D، و...

همین طور برو جلو. و اگر برگردیم به عقب بگوئیم D معلول C ، Cمعلول B، Bمعلول A  می‌رسد به A که می شود

علت العلل، که علت همه علتها است و علت العلل توسط چیزهای دیگر به وجود نیامده.
بلکه خودش از خلقت است و قبل از آن چیزی نبوده، خودش بوده ولی نمی‌توانیم بگوئیم از کی بوده و چه کسی او را ایجاد کرده.
ولی اگر برای کسی سئوالی پیش آید که چه کسی علت العلل A را ایجاد کرده می‌گوئیم نمی‌دانیم ولی برای مثال تو فکر کن x . آن وقت دیگر این A خدا نیست و x می‌شود
خدا.
ولی اگر سئوال شود چه کسی x را به وجود آورده؟
می‌گوئیم تو فرض کن y و دراینصورت دیگر x خدا نیست و y خدا می‌شود. و اینجا دیگر بی نهایت معنی ندارد و باید به یک جایی برسی.
یعنی این بی نهایت دیگر با عقل جواب نمی‌دهد و باید به جایی ختم شود و به جایی برسد و آن می شود خدا.

باتوجه به صحبتی که 580 سال پیش آناکسیماندروس کرد؛ (که هرچیزی که وجود دارد از بین می‌رود و این فانی ها باید به یک جاوید برسند)؛ می‌آئیم جلوتر. 570سال قبل از میلاد مسیح یکی به نام آناکسیمنس بود که این دانشمند معتقد بود هوا ماده اولیه همه چیز است .

به این دانشمند گفتند : پس آب چه ؟  

گفت : اتفاقا آب هم یک نوع هواست که غلیظ شده‌ است . 

نفربعدی پارمیندس 540 الی 480 قبل از میلاد مسیح بود که گفت: هرچه که هست، از اول بوده.
این هم یک نوع دیدگاه است منتهی ما دردیدگاه دینی چنین چیزی را قبول نداریم . 

هرچیزی که هست از اول بوده،درست نیست. خالق هرچیزی که هست، از اول بوده است . 

اما هیچ چیزی نمی توانداز هیچ‌ به وجود آمده باشد. چون هیچ نمی تواند منشا هست باشد .

علت العلل، که علت همه علتها است و علت العلل توسط چیزهای دیگر به وجود نیامده. بلکه خودش از خلقت است و قبل از آن چیزی نبوده، خودش بوده ولی نمی‌توانیم بگوئیم از کی بوده و چه کسی او را ایجاد کرده. ولی اگر برای کسی سئوالی پیش آید که چه کسی علت العلل A را ایجاد کرده می‌گوئیم نمی‌دانیم ولی برای مثال تو فکر کن x . آن وقت دیگر این A خدا نیست و x می‌شود خدا.
ولی اگر سئوال شود چه کسی x را به وجود آورده؟ می‌گوئیم تو فرض کن y و دراینصورت دیگر x خدا نیست و y خدا می‌شود.
و اینجا دیگر بی نهایت معنی ندارد و باید به یک جایی برسی. یعنی این بی نهایت دیگر با عقل جواب نمی‌دهد و باید به جایی ختم شود و به جایی برسد و آن می شود خدا.

باتوجه به صحبتی که 580 سال پیش آناکسیماندروس کرد؛ (که هرچیزی که وجود دارد از بین می‌رود و این فانی ها باید به یک جاوید برسند)؛ می‌آئیم جلوتر.
570سال قبل از میلاد مسیح یکی به نام آناکسیمنس بود که این دانشمند معتقد بود هوا ماده اولیه همه چیز است .

به این دانشمند گفتند : پس آب چه ؟  

گفت : اتفاقا آب هم یک نوع هواست که غلیظ شده‌ است . 

نفربعدی  پارمیندس 540 الی 480 قبل از میلاد مسیح بود که گفت: هرچه که هست، از اول بوده. این هم یک نوع دیدگاه است منتهی ما دردیدگاه دینی چنین چیزی را قبول نداریم . 

هرچیزی که هست از اول بوده،درست نیست. خالق هرچیزی که هست، از اول بوده است . 

اما هیچ چیزی نمی توانداز هیچ‌ به وجود آمده باشد. چون هیچ نمی تواند منشا هست باشد .

از طرفی این دانشمند معتقد بود که هیچ چیز هم معدوم نمی‌شود. بلکه شکلش تغییر می‌کند. برای شناخت دنیا نمی‌توانیم به حس هایمان اعتماد کنیم.
باید از عقلمان کمک بگیریم. حواس نمی‌توانند به ما کمک کنند . 

نفر بعدی هراکسیتوس که 540 الی 420 سال قبل از میلاد بود. او گفت : همه چیز درحرکت است.
هیچ چیز ثابت نیست. به همین خاطر ما نمی‌توانیم در یک رودخانه دوبار قدم بگذاریم؛ چون رودخانه در حال جریان است و اگر بار دوم پایت را در رودخانه بگذاری؛ این رودخانه دیگر رودخانه قبلی نیست.
ا
ین نظر به دوران صفویه و به جناب ملاصدرا ره می‌رسد و تبدیل می‌شود به حرکت جوهری.
یعنی تا وقتی بیمار نشویم نمی‌دانیم سلامتی چیست .

اگر گرسنه نشویم لذت سیر شدن را نخواهیم چشید. ایشان معتقد بود هرچیزی با ضدش شناخته می‌شود. 
زمان گذشت تا رسید به
علم منطق .
تعرف الشیاء باضدادها یعنی همه ی اشیاء به اضداد خود شناخته می‌شوند و اگر یک چیزی ضدش نباشد آن چیز قابل شناسایی نیست .

شما فرض کنید چرا ابلیس به وجد آمد؟ 

اگر ابلیس به وجود نمی‌آمد دنیا معنی نداشت. چون انسان زمانی می‌تواند بگوید خوبی که چیزی به نام  خوبی یا چیزی به نام بدی وجود داشته باشد . 

فرض کنید هیچ چیز بدی دردنیا وجود نداشته باشد.
بعد اگر در آن‌صورت به افراد بگوئیم شما چقدر خوبید که آن‌ها می‌گویند: خوب یعنی چه ؟

در جواب آن‌ها می‌گوئیم شما غیبت نمی‌کنید ، تهمت نمی‌زنید، این‌ها یعنی خوب.
در صورتی که آنها می‌گویند اصلا کسی این کارها را نمی‌کند.

هراکسیتوس آن زمان مطرح کرد که جهان مظهر اضداد است.
هرچیزی با ضدش شناخته می‌شود. این آدم کسی بود که مستقیم از واژه خدا استفاده کرد.
چون درتمام آن محدوده بحث خدایان بود و یک نظر آمد بحث خدا را مطرح کرد و معادل کلمه خدا ،
لوگوس را گذاشت.
به معنی عقل، همان عقل برتر که بعدها ارسطو اسمش را عقل فعال گذاشت. و باز به همان فرضیه می‌رسیم که اگر آدم ها  خالص فکر کنند خداوند راه را باز می‌کند.
و این‌ها انصافا آدم‌های خالصی بودند و دغدغه ثروت را نداشتند و آدم های معمولی بودند.

برعکسِ پارمیندس که گفته بود با حواس نمی‌توانیم کاری انجام دهیم و باید با عقل انجام دهیم؛ هراکلیتوس می‌گفت: حس و حواس جایگاه ویژه‌ای برای ما دارند . 

امپدوکلس 494الی 434 سال قبل از میلاد بود. 

ایشان می‌گفت: اصلا درست نیست که شما به یک ماده به عنوان ماده اولیه اعتقاد داشته باشید.
به نظر امپدوکلس 4 عنصر یا ماده (آب،باد،آتش،خاک)بودند که طبیعت را تشکیل می‌دادند . 

(چیزهایی که تعریف می‌شود نه اینکه حتما درست است؛ بلکه داریم بررسی می‌کنیم که ببینیم بشر از کی شروع کرد به فکر کردن؟ یعنی از کی از قاعده خدا محوری بیرون آمد؟ البته نه آن خدای یکتا،منظور خدایان است).

خدای آب،خدای باد،خدای آسمان،خدای جنگل،خدای آتش ....یعنی هر اتفاقی که در طبیعت می‌افتد چون هیچ استدلالی برایش نمی‌توانست بیاورد را می‌گفت: کار خدای آب است،یا کارخدای باد است و......

یعنی چون نمی‌خواستند فکر کنند این را به خدایان نسبت می‌دادند.

  صحبت ما این است که بشر از کی شروع به فکرکردن کرد، و از قید خدایان بیرون آمد و رویکرد فکر بشر اینگونه شد و آمد جلو ؟  

امپدولکس گفت : هیچ چیز تبدیل نمی‌شود و تغییر نمی‌کند بلکه فقط این اجزا از هم گسیخته، کم یا زیاد می‌شوند. چیزهایی که امروز، بعد از 2500سال، علم تایید می‌کند که درست است . 

  با توجه به قانون بقای انرژی، انرژی به وجود می‌آید و نه از بین می‌رود. 
بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل می‌شود. اینکه امپدوکلس گفت هیچ چیز تبدیل نمی‌شود؛ درواقع یعنی به چیز دیگر تبدیل نمی‌شود. 

مثلا برای آب می‌تواند این اتفاق بیفتد که به صورت جامد در بیاید.
یعنی حالاتی از خود ماده (آب) است. به ماده دیگرتبدیل نشده است. 

یک نقاش هرگز نمی‌تواند با یک رنگ قرمز به تنهایی کاری انجام دهد. ولی با داشتن 4 رنگ قرمز،زرد وآبی و سبز می‌تواند همه رنگ ها را خلق کند . 

در علم فیزیک نظریات رنگ از سال 1800 به بعد بود. در این نظریه به طول موج ها،رنگ ها،خالصی و چیزهای دیگر مربوط به رنگ صحبت شد. 

پیکسلهای داخل تلوزیون های LED این چهار رنگ  قرمز،زرد،سبز و آبی را دارد. تمام تصاویری که دیده می‌شود از نوع مخلوط شدن این4رنگ است که همه چیز رنگی دیده می‌شود.
البته نظریه 3 رنگی آبی سبز و قرمز هم داریم.

امپدوکلس معتقد بود که دو نیرو درطبیعت وجود دارد؛ که یکی برای پیوستن تلاش می‌کند واسمش را مِهر گذاشت و یکی هم برای گسستن تلاش می‌کند و اسمش را کین گذاشت؛ به معنی دشمنی و عداوت .

مدرس:  استادآقای داوود آموسنی 

daneshofahm@
مکانی برای مطالعه و اندیشه 

یادداشت سردبیر

@daneshofahm

ما را دنبال کنید