دوره سیر اندیشه بشری سال۱۴۰۰{ جلسه ششم }

بسم الله الرحمن الرحیم 

دوره سیر اندیشه بشری سال 1400 شماره ششم

 

 علمای ما در آمدشان از راه علمشان نبود. 


 



ابن سینا حکیم بود ولی کارش کشاورزی بود یا حجره داشت.
ارسطو اشاره می کند که حتما باید خدایی وجود داشته باشد که مبدا حرکت باشد.
که این همان
برهان حرکت است.
و می گوید که هرچیزی شما می بینید درحال حرکت است
و حرکت بدون محرک معنی ندارد
حرکت ستاره،سیاره باید هدایت بشوند.
به هر حال چیزی باید سبب حرکت این اجرام آسمانی شده باشد.
که اسم آن چیز را گذاشت محرک اول یا خدا. 

از دید ارسطو انسان از سه سطح تشکیل شده است : 

۰۱ روح گیاهی 
۰۲ روح حیوانی 
۰۳ روح منطقی و انسانی 

_ روح گیاهی فقط برای
رشد و نمو است
_ روح حیوانی برای
حرکت های بدون منطق است
_ روح انسانی
 جمع سالم بین ۱و ۲و ۳ را مدیریت  می کند 

ارسطو گفت: اینطور نیست که شخص فقط شم انسانی را داشته باشد، پس کامل است.
بلکه انسان کامل کسی است که هر سه سطح را کامل باهم داشته باشد.


  به همین خاطر خداوند در قرآن کریم به پیغمبر مکرم اسلام ص فرمود:  
درست است که اصل کاری آن طرف است و باید بچسبید به آن طرف و آخرت؛ ولی این دلیل نمی شود که دنیایتان را فراموش کنید. 

بنابراین نظر ارسطو این طور بود که انسان هر سه سطح را باید با هم داشته باشد.
و هرکدام از این سه سطح بدون دیگری ناقص است و نشان می دهد که انسان فقط در یک بعد پیشرفت کرده است. 



مثلا شخص ازدواج کرده و احتیاج به شوهر جوانش دارد.
درحالی که شوهرش در مسجد است و نماز می خواند . 
همسر نزد رسول الله ص می آید و شکایت می کند، پیامبر ص هم خیلی عصبانی می شود
و به شوهر این زن که در مسجد در حال نماز خواندن بود می فرماید: ای دشمن خدا مگر تو زن نداری،ازدواج نکردی؟
عبادت درجای خود،خانواده هم درجای خود. 
حضرت ص فرمود: تو بر دین کدام پیغمبری ؟ 
من که بزرگ این دین هستم دارای همسر و خانواده ام و یک بُعدی کار انجام نمی دهم تو هم باید چنین باشی


  ارسطو به سه نوع خوشبختی معتقد بود  
۰۱ زندگی شاد و خوش    
۰۲ شهروند آزاد و مسئول : یعنی کسی که آزاد است در حیطه محدوده و باید پاسخگوی اعمالشان هم باشند. 
۰۳ انسان به عنوان شخص متفکر و فیلسوف

ارسطو معتقد بود بهترین نوع خوشبختی نوع سوم است یعنی انسانی که تفکر می کند.
و این شامل هرکسی نمی شود. 

ارسطو به فضیلت معتقد بود و می گفت: فضیلت یعنی اعتدال و می گفت همه چیز در این است.
_ ترس ----------شجاعت-----------پرخاشگری 
اگر به یک سمت برود می شود ترس و اگر به سمت دیگر برود می شود
پرخاشگری.
یعنی نه قلدر بازی، نه ترسو بودن این مهم است. و فقط این نیست.
تعداد زیادی از چیزها را ارسطو لیست کرد که افراط و تفریط و اعتدالش چه ها می شود. 

  به نظر ارسطو انسان اصلا موجود سیاسی است. 

 نمی شود که انسان باشد و اجتماعی نباشد.
و اگر انسان از اجتماع دور باشد به تکامل نخواهد رسید.
ارسطو معتقد بود که در زن ها یک چیزی کم است.
و بچه ها همه چیز خودشان را از پدر می گیرند.
و مادر فقط حامل است. 
 
این نظریه ارسطو در تمام قرون وسطی پذیرفته بود حتی در کلیسا.    

پس از این دوره دنیا وارد مرزهای مشخص شد و هر منطقه از جهان خدای خودش را می پرستیدند.
نه به معنی خدایان.
یعنی برداشت خودشان را از خدا داشتند.
بعد از ارسطو کَلبیان وجود آمدند که در ۴۰۰ سال قبل از میلاد توسط یکی از شاگردان سقراط به نام آنتیسنتس به وجود آمد.
این ها معتقد بودند که خوشبختی در ظواهر فریبنده دنیایی که در گذر  است نمی باشد.
بی خیال دنیا.


خوشبختی چیزی است که به دست می آید و دیگر از دست نمی رود. 
فلذا چون دنیا فانی است پس اصلا خوشبختی در دنیا و لوازم دنیایی نیست . 


کَلبیان از واژه کَلب به معنی سگ گرفته شده است. 
معروف ترین کلبیان
دیو جانس بود که عابد،فیلسوف وصوفی بسیار بزرگی بود که لباس هایش همیشه پاره بود و دربشکه هم می خوابید . 
همین آدم بود که وقتی اسکندر رفت بالای سرش و گفت از من تقاضایی کن،گفت برو آن طرف که آفتاب بیاید. 
چون ظاهر زندگی آن ها شبیه سگ بود بهشان کلبی می گفتند.
بعد از این ها گروه دیگری به نام
راقیون به وجود آمدند.
که در ۳۰۰ سال قبل از میلاد توسط فیلسوفی به نام
زنون می خواست برای شاگردهایش صحبت کند.
زیر رواقی صحبت می کرد که معروف به
رواقیون شدند. 
این ها می گفتند حق طبیعی که مربوط به انسان هاست، حتی بردگان را هم شامل می شود.

واژه انسان مداری که قرن ها بعد شکل گرفت از تفکر همین فیلسوف های رواقی بود
همه‌ی فرآیندهای طبیعی مثل بیماری یا مرگ تابع قوانین طبیعت هستند؛ و هیچ چیز اتفاقی نیست و انسان باید سرنوشت خود را بپذیرد. 
سقراط شاگرد دیگری داشت به نام
آریستیپوس که برخلاف رواقیون و کلبی ها که می گفتند خوشبختی در دنیاست و باید از آن استفاده کرد، بود.
اپیکوری ها در یک باغ دور هم جمع می شدند که در سر در باغ نوشته شده بود این جا به تو خوش خواهد گذشت.
و افراد وارد می شدند و خوش میگذراندند.
اپیکور معتقد بود که کنار هر خوبی و خوشی عوارضی هم وجود دارد
چرا این حرف را زد ؟ 
می خواست کله ها را گول بمالد  که کسی نگوید که تو گفتی همیشه لذت است ،پس چرا الان من حالم بد است؟
و توجیه می کرد و می گفت انسان می تواند برنامه ریزی  و خوشی هایش را برای داشتن خوشی های بزرگ تر عقب بیندازد.
و این مطلب مهمی بود که آن ها می گفتند خوشی فقط خوردن نیست،دوستی ، تماشای یک اثر هنری همه این ها خوشی است .
ایپکور میگفت چرا باید از مرگ بترسیم تا وقتی که ما وجود داریم مرگ وجود ندارد.
وقتی هم که مرگ به سراغ ما آمد ما دیگر وجود نداریم‌.
به همین خاطر هم هست که هیچ مرده ای از مردنش ناراحت نیست چون مر
ده.


  مدرس :  استادآقای داوود آموسنی 
                  daneshofahm@
                   مکانی برای مطالعه و اندیشه 

یادداشت سردبیر

@daneshofahm

ما را دنبال کنید