محرم سال 1401 : تفسیر آیه 2 سوره مائده شب چهارم

 

بسم الله الرحمن الرحیم

شب چهارم 

 


بحث درمورد تعاون و همکاری و اصلاح جامعه است.

و آن دو رکن دارد. 

رکن اول این است که کمک کنید و بگیرید دست آنهایی را که کار فرهنگی انجام می دهند و بگیرید دست هیئت امنا را که کار خیر انجام می دهند.
کسی که کار خوب انجام می دهد پای کار او بایستید
و
رکن دوم برعکس است، می گوید که کمک نکنید. 
در اثم و عدوان با هم تعاون و همکاری نکنید
حالا اثم و عدوان چیست؟
که مانباید همکاری کنیم.
از لحاظ فقهی و اصطلاحی و فرهنگ لغت، در فرهنگ لغت اثم به معنای هر
عمل ناروا است.
   اما در اصطلاح فقهی اثم یعنی گناه یعنی آنچه خلاف رضایت مولاست. 

  عدوان یعنی هر عمل خلافی که بر آیند جمعی و اجتماعی دارد.  

  مثال یک نفر نماز نمی خواند مشکلش بر می گردد به خودش.  
  گناه کرد ولی یک گناه شخصی است. 
  اما یک نفر بیت المال را غارت می کند این عمل برآیند جمعی دارد. 
  به عبارتی دایره عمومی جرم هست. 
  یعنی تو حتی به خودت هم برای انجام عمل اشتباه نباید کمک کنی.  


   اثم یعنی خودت داری برای خودت محیطی را فراهم می کنی که گناه کنی.  
فرمود لاتعاونوا علی الاثم والعدوان. 
 تعاون داشته باشید اما در علم و تقوا نه در اثم و عدوان، اثم یعنی گناه شخصی، عدوان یعنی گناه جمعی و جنبه اجتماعی دارد.  

 یعنی تو حتی باید حواست را جمع کنی که محیطی را برای گناه خودت هم فراهم نکنی. 

مثال وقتی تو می بینی که تنها می روی و مشکل ایجاد می شوی نباید بروی. 
تو اگر می دونی و مطمئن هستی با فلانی باشی سیگاری می شوی یا جای دیگر تو را هم همراه خود می برد دچار اثم {گناه} می شوی.
اینجا باید حواست باشد حق نداری با او باشی. یعنی با آن آدم رفت و آمد کردی و خودت راه و مسیر را برای گناه آماده کردی.
گناه خواه ناخواه دامن افراد مختلف را در جامعه می گیرد.




 




   از پیغمبر مکرم سئوال کردند آقا این   بِر تقوا و اثم العدوان   چی هست؟   

پیامبر فرمود:
آقاجان کار بر و نیک کاری است که بعد از انجام دادن آن حال خوبی پیدا می کنی.

  روحت جلا پیدا می کند   آرامش روحی پیدا می کنی.
ا
ز آن طرف وقتی کار بدی انجام می دهی عذاب وجدان می گیری شرمنده می شوی راضی به آن کار نیستی روح و قلبت آزرده می شود. 


یعنی هرچند اگر خودت را گول بزنی بگی بابا این طوری نیست، فایده ندارد.
در
روان شناسی   
 
 بحثی داریم راجع به این قضیه که همه آدم ها در زندگی شان یک سری ارزشها برای خودشان دارند.
  علم روان شناسی می گوید اگر کسی عملی خلاف ارزش های خودش را بپذیرد و انجام دهد این جا خود درونی( ما می گوییم عذاب وجدان) 
 ( آن ها می گویند خود درونی) محاکمه اش می کند.  
 دقت کنید اینجا یک تعارضی پیش می آید. 
به آن می گویند ناهماهنگی شناختی دو حالت وجود دارد یا این ناهماهنگی شناختی ادامه پید ا می کند، یعنی این وجدان همچنان تنبیه اش می کند که این آدمها دچار مشکلات عصبی می شوند و اگر باز ادامه پیدا کند منجر به خودکشی می شود. 


حالت دوم استفاده از مکانیزم های دفاعی است. 
مثل تاویل، دلیل تراشی ، فرافکنی، عقلانی سازی. 
یعنی خودش را باید توجیه کند.
یعنی وقتی یکی به او گفت: فلان، فلان شده چرا این کار را کردی؟ 
باید توجیه کند با همان وجدانش محاکمه اش کند.
یا مجبور است توجیه کند که آقا تمام مملکت را دارند غارت می کنند من حق خودم را برداشتم، من دارم جان می کنم، من دارم به مردم خدمت می دهم من حقم را برداشتم، من دارم جان می کنم، من دارم به مردم خدمت می دهم من حقم را برداشتم. 
مثل معلمی که عمدی کم کاری می کند به خاطر اینکه دانش آموز برود نزد او کلاس خصوصی و این آدم برای این که عمل را بپذیرد
و برای خودش حلش کند مجبور است توجیه کند که من دارم حقم را می گیرم. محور حرکت است. 



 



گفت با یزید بیعت کن. 
گفت نه.
و حرکت کردند در راه آمدند به کوفه .وقتی منزل ذی حم رسیدند امام حسین ع فرمود مقدار
آب بیشتری بردارید چون مهمانان ما به ما خواهند رسید و نیاز به آب داریم.
به لشکر حر رسیدند.
حر با هزار نفر در مقابل امام حسین ع تشنه و مانده رسید.
حضرت فرمود
به این ها آب بدهید حتی به اسب های این ها‌
 حضرت خودشان مشک را دردست گرفت و تک تک به این ها آب داد.
حضرت حر را صداکرد و فرمود: ای حر با ما هستی یا علیه ما هستی؟
حر فکر کرد گفت: علیه شما نیستم اما با شما هم نیستم . 
من مامور معذور هستم .    

  موقع اذان ظهر شد.  
   اذان گفتند. 
   حضرت به حر گفت تو با لشکرت نماز بخوان.  
عرض کرد عیب است در حضور استادم من بروم یک کلاس دیگر باز کنم نه خیر.  

   ادب کرد و ایستادند به نماز و حر و لشکریانش هم به امام حسین ع اقتدا کردند و بعد از نماز جمع شدند. 



حضرت فرمود: آقایان مگر  پیغمبر مکرم اسلام   ص نفرمود این قضیه را که:
اگر دیدی حاکمی عهد الهی را شکسته حرام خداوند این آدم را با همه آن ها در آتش محشور خواهد کرد
همه حرف امام ع را تایید کردند حضرت فرمود:
الان این حکومتی که یزید حاکم آن است و حاکم فعلی شما این کارها را می کند یا نه؟!
پس الان باید چه کار کرد؟
چرا شما ساکت نشستید؟!
چو بینی که نابینا تو چاه است 
                                                                 اگر خاموش بنشینی گناه است 

کار را می بینید چراحرف نمی زنید؟

  همین که حرف نمی زنید یعنی در اثم و عدوان دارید همکاری می کنید. دارید تایید می کنید.   

من دخالتی ندارم یعنی چه؟ 

حضرت حر را کنار کشید و جداگانه با حر صحبت کرد و گفت: این مطلب را قبول نداری؟
حر گفت: چرا قبول دارم . و حرف امام حسین ع را پذیرفت و اصل پذیرفتنش را روز عاشورا را نشان داد.
ناگهان دیدند دست و پایش می لرزد. 

رفتند کنار حر و گفتند تورا چه شده؟
اگر قرار باشد یک نفر از ابطال عرب را نام ببریم تو را نام می بریم . آیا می ترسی؟

گفت بخدا قسم خودم را بین بهشت و جهنم سرگردان می بینیم
راوی گفت من دیدم حر به اسبش زد و گفت بخدا قسم غیرت ندارم اگر جهنم را به بهشت برگزینم. راه افتاد رفت به سمت قیام امام حسین ع.
حضرت جلوتر از این ها ایستاده. امام حسین ع افرادی را صدا زد گفت: بیایید.
اندک زمانی است که مهمان برای ما خواهد آمد.
یک وقت دیدند حر با سر پایین انداخته سوار بر اسب، چکمه ها را بسته به هم و دور گردنش انداخته، با قرآنی در دستش نزدیک شد و از اسب پیاده شد.
و عرض کرد به امام حسین علیه السلام: من اولین کسی بودم که راه را بر تو بستم.
من اولین کسی بودم که دل عمه سادات زینب کبری س را رنجاندم، من اولین کسی بودم که ترس را به دل بچه های تو انداختم.
اکنون این شمشیر و این قرآن. 
حضرت اولین چیزی که فرمود گفت: سرت را بالا بگیر.
هرکس با هر مشکلی و گرفتاری در این خانه که آمد باید سرش را بالا بگیرد.
 حر سرش را بالا گرفت و عرض کرد: آقاجان من یک تقاضا هم دارم، و آن این است که اگر می شود من چند لحظه ای عمه سادات را ملاقات کنم .
آقا در دلم آتشی است که نمی توانم از پس آن بر بیایم. همانطور که اولین کسی بودم که راه را بستم، اولین نفر خواهم بود که خونم را برای حسین ع خواهم ریخت. 
بعد از اینکه برگشت به امام حسین ع گفت: شما را به جان مادرتان اجازه بدهید اول من بروم. 
آقا فرمود برو عزیزم برو. حر رفت. و تک تک افراد دشمن با او جنگیدند.
لشکر حمله کرد. هر که هر چه بود زد. و از او فقط سرش به جای ماند و به زمین گفت:
بر تو باد سلام ای ابا عبدالله.
 ابا عبدالله مثل باز شکاری رسید بالای سر او.
سرش را گذاشت روی زانو و گفت: ای حر؛ خدا به تو جزای خیر بدهد.
حتما مادرت تو را حر نامید و انت حر فی الدنیا فی الاخره. 
حر فقط یک چیز گفت: تو را به جان مادرت وفا کردم، درست آمدم؟
حضرت فرمود: بله، بله وفا کردی .
و او شهید شد...

پایان شب چهارم  
ایراد شده در10 مرداد سال 1401 

مکان: استان گیلان شهرستان آستانه اشرفیه 
حرم امام زاده آقاسید حسن علیه السلام 

daneshofahm@
مکانی برای مطالعه و اندیشه

یادداشت سردبیر

@daneshofahm

ما را دنبال کنید