بسم الله الرحمن الرحیم
دوره سیر اندیشه بشری سال 1400 شماره دهم
امروز در سال ۲۰۲۲ با صنعت و تفکر فوق پیشرفته انسانی درباره فردی در سال ۱۲۲۵ حرف می زنیم.
و باید بگردیم در تاریخ به دنبال آن آدم و بیابیم تفکر قالب دوران آن آدم چه بوده؟
سپس حرف او را با توجه به زمان خودش بفهمیم.
نه با تفکر ۲۰۲۲ امروزی با اطلاعات ۲۰۲۲ که داریم، آن آدم را نقد کنیم.
این درست نیست.
درواقع آکویناس خیلی قشنگ این مساله را توصیف کرد.
در زمان رنسانس؛ چند سال بعد از مرگ آکویناس در فرهنگ مسیحیت شکاف ایجاد شد.
فلسفه و علوم به تدریج از سلطه کلیسا خارج شد.
یعنی دیگر کلیسا برای مردم فکر نمی کرد و حد و حدود میزان علم را تعیین نمی کرد.
کلیسا چنان بلایی بر سر مردم آورد.
نوع شکنجه های ابداعی که هزار سال پیش انجام می شد امروزه به عقل هیچ جن و شیطانی نمی رسد .
وسایلی درست کرده بودند و با آن وسایل افراد را شکنجه می کردند.
اسم آن روند را انگیزاسیون یا تفتیش عقاید گذاشته بودند که چرا تو میسیحی نیستی ؟
اینکه کسی گفت اروپا از وقتی دین را کنار گذاشت اینقدر پیشرفت کرد؛
باید گفت کدام دین ؟
دین که عین علم است.
زیرا دین از مصدر ذات علیم است، دین از اصل علم صادر می شود.
چیزی از مصدر علم صادر شده باشد و علمی نباشد؟؟
زمانی که می گوییم در رنسانس دین و علم از هم جدا شدند کار خوبی کردند.
چون آن دین کلیسا، آن اثر گذاری و افترا هایی که در طول هزار و چند سال به بار آورده بودند، در قرون وسطی که چه جنایاتی با کلیسا در قالب دین انجام دادند به درد نمیخورد.
ولی اصل دین می گوید
و ان لیس لانسان الا ما سعی دین می گوید درس بخوان.
اما این که کدام دین گفته که جدایی دین باعث پیشرفت اروپا شد؟
باید ببینیم آموزه های دینی ضد علم و پیشرفت آن است؟
کلیسا اینگونه است.
و این درست است و اگر ماهم باشیم این دین را نمی خواهیم
سئوال آیا دین همان بود که کلیسا می گفت؟
آیا مسیح چنین حرفی زده بود ؟
آیا مسیح چنین چیزی ازآن ها خواسته بود ؟
الان تنها چیزی که در کشور ما ضربه خورده دین است
و عملا کسی اعتقادی ندارد، انجام نمی دهند، مسخره می کنند، فحش هم می دهند.
اگر بگوئیم مردم مقصرند، نباید همیشه توپ را در زمین مردم ان داخت.
بنابر این فلسفه علوم از سلطه کلیسا خارج شد.
و عدهای گفتند می خواهیم پیشرفت علمی کنیم شما کاری نداشته باشید به دین هم نیازی نداریم.
بنابراین واتیکان محل پاپ اعظم درست شد و پاپ اعظم را در آن جا ساکن کردند و برایشان بودجه سالانه در نظر گرفتند و گفتند دین مردم با شما، دنیای مردم با ما.
شما روی عقاید مردم کار کنید و به فلسفه و علوم کار نداشته باشید.
همین جدایی دین و علم سبب دو تا تحول شد
رنسانس
اصلاح دینی
{که اگر چنین باشد باید آن دین را حذف کرد و کنار گذاشت.
ولی اگر آموزه های دین موافق علم و پیشرفت علم است آن دین با علم هیچ منافاتی ندارد.
{ جهل مقدس یعنی جهل علم گونه یعنی توهم دانایی یعنی شخصی فکر می کند که می داند}
رنسانس: همان تجدید حیات به معنی دوره شکوفایی فرهنگ اروپا ست.
شعار این دوره بازگشت به مبدا بود.
بازگشت به انسان مداری دوره باستان.
مهم ترین اختراعات رنسانس باروت، قطب نما و فرهنگ چاپ که هرکدام به نوبه خود مهم بود.
قطب نما باعث شد سفر های دریایی خیلی دور انجام شود.
باروت باعث شد جنگ ها شروع شود و زمین های دور تری فتح شوند.
و صنعت چاپ هم باعث شد که علم از انحصار کلیسا بیرون بیاید و در نهایت مهم ترین بحث رنسانس بحث انسان مداری بود.
این یعنی اعتقاد جدید به انسان و ارزش های انسانی.
البته این حرف قشنگی است ولی منظورشان این بود که کم کم خدا از زندگی انسان حذف گردد و همه چیز روی انسان متمرکز شود.
در همین عصر کسی به نام مارسیلیو فیچینو گفت: ای موجود خدایی در جلد آدمی، خود را بشناس.
این آدم حرف خوبی زد ولی یک عده از حرف او به نفع خودشان استفاده کردند.
وگرنه همین جمله را از علی بن ابیطالب ع داریم که فرمود: تو فکر میکنی کوچک هستی؟
در صورتیکه تمام عالم وجود در تو به ودیعه نهاده شده.
یعنی تو برابری می کنی با تمام عالم وجود.
فکر نکن چیز کمی هستی، تو خیلی بزرگی.
بنابراین جملات، جملات قشنگی است ولی به شرط این که تمرکز روی این قضیه قرار نگیرد که بگوئیم همه چیز انسان است و بی خیال همه چیز غیر از انسان.
در واقع مارسیلیو فیچینو قصد بدی نداشت و گفت خودت را بشناس.
همان طور که حضرت علی علیه فرمود:
من عرفه نفسه فقد عرفه ربه.
فرمود خودت را بشناس قبل از این که خدایت را بشناسی.
یعنی خودت را بشناس و بعد خدایت را بشناس.
در همین زمان گرایش به جسم انسان بیشتر شد.
علومی مثل فیزیولوژی و آناتومی شروع به رشد کرد.
چون قبل از این کسی حق نداشت به بدن انسان دست بزند؛ زیرا گناه به حساب می آمد و یک جورایی دست بردن در کار خدا بود و مجازاتهای سنگین داشت.
وقتی این نگاه از دین کنار رفت، آن چیزی که بشر به آن علاقه داشت رشد کرد.
این توجه زیاد به بدن انسان در هنر هم خودش را نشان داد و باعث شد نقاشی هایی از انسان برهنه کشیده شود.
این نقاشیها مربوط به دوره رنسانس است که توجه به بدن انسان منعطف شده بود.
و در همین دوران بود که شرم و حیا از میان مردم رخت بر بست.
کلیسای سنت پیتر روی آرامگاه پطروس قدیس باشد.
چرا ؟ تا بزرگترین ساختمان روی زمین باشد.
چرا این اتفاق افتاد؟
وقتی کلیسا را از علم و سیاست جدا کردند یک بودجه هنگفتی را برایش در نظر گرفتند و گفتند بروید کار خودتان را بکنید شما وظیفه دارید مردم را دین دار کنید . دین مردم با شما دنیای مردم با ما .
هرچند در زمینه علم پیشرفت کردند ولی در زمینهی دین هیچ پیشرفتی دیده نمی شود.
و به چیزی دست پیدا نکردند و مسیحیت منحرف شده، همین طور بیشتر منحرف شد.
خدا لعنت کند بولس یهودی الاصل را که تمام مزخرفات را وارد دین مسیحیت کرد و هنوز هم این انحرافات است.
وگرنه اگر به این مسیحیها گفته شود که منبعی بیاورید تا ثابت کند حضرت عیسی ع گفته شراب بخورید، نمی توانند.
کلیسای سنت پیتر از سال ۱۵۰۶ شروع شد و ساخت آن ۱۲۰ سال طول کشید.
این کلیسا ۲۰۰ متر طول و ۱۳۰ متر ارتفاع دارد.
در همین زمان دیدگاه ضد انسان مداری شکل گرفت.
دیدگاه کلیسا این بود که انسان ذاتش بد است، کثیف و سنگین است و باید کاملا مواظبش بود، باید ادب شود، تربیت شود.
در این زمان جادوگری و سوختن در آتش و سحر و خرافات و جنگهای مذهبی بسیار رواج داشت و اگر افراد حرفی می زدند آن ها را می آوردند
وسط شهر و در آتش می انداختند و میسوزاندند.
مخصوصا اگر پی می بردند که شخص جادوگر است.
اتفاقا در همین دوره بود که آمریکا کشف شد.
علم سمت و سوی جدید پیدا کرد.
گالیله از مهم ترین دانشمندان قرن ۱۷ بود.
کتاب طبیعت به زبان ریاضی نوشته شده.
و یکی از علومی که از افلاطون مسکوت ماند ریاضی بود.
افلاطون گفته بود کسی که ریاضی بلد نیست وارد نشود و این جمله روی تابلویی نوشته شده بود در بالای آکادمی نصب شده بود.
یعنی افلاطون معتقد بود که هر چیزی را می شود با علم ریاضی و اعداد توجیه کرد.
یعنی این قدر برای ریاضی ارزش قائل بود.
بعد از افلاطون اتفاقی برای ریاضی نیفتاد مگر در قرن ۱۷ که گالیله گفت اصلا طبیعت به زبان ریاضی نوشته شده است.
یعنی به هرچه که نگاه می کنید ریاضی است، عدد است، قابل سنجش است، قابل محاسبه است.
در سال ۱۵۴۳ میلادی کتابی از یک منجم لهستانی به نام کوپرنیک تحت عنوان گردش افلاک آسمانی منتشر شد.
این آدم در همان روز انتشار کتابش در گذشت.
یعنی سال ها بود که این کتاب را نوشته بود ولی جرات ارائه نداشت چون میترسید او را بکشند.
مدرس : استادآقای داوود آموسنی
daneshofahm@
مکانی برای مطالعه و اندیشه